آیا خاطرههای ما درستاند؟ چیزی كه به یاد میآوریم واقعا چیزی است كه اتفاق افتاده؟ تا به حال برایتان اتفاق افتاده كه خاطرهای تعریف كنید و اطرافیان ادعا كنند كه این طور نبوده است؟ اگر جوابتان مثبت است نگران نباشید كار مغز شماست.
تصور كنید آقایی 31 ساله كه مدیر رستوران است تصمیم گرفته شبی با نامزد خود به رستوران برود. در راه پلیس او را متوقف می كند و میگوید شما به جرم دزدی با چاقو بازداشتید. مارال كوشكی، پروندۀ ویژۀ این چهارشنبه را با این داستان شروع كرد.
شخص محاكمه میشود و شخص شاكی با دیدن این فرد میگوید: «خیلی شبیه سارق است»، اما در روز دادگاه ادعا میكند «این دقیقا همان فرد سارق است» و شخص به حبس محكوم میشود. چند ماه بعد شخص دیگری كه دستگیر شده بود، اعتراف میكند و مشخص میشود این شخص بیگناه بوده است و آزاد میشود. اما دیگر شغلش را از دست داده و نامزدش هم او را رها كرده است. مرد از اینكه ناعادلانه محكوم شده است افسرده میشود و از پلیس شكایت میكند. خانم لوفتوس و آقای پالمر پژوهش میكنند به چه علت شاكی در ابتدا ادعا كرده است كه این فرد «شبیه» سارق است، اما بعدتر در دادگاه شهادت داده است این شخص «دقیقا» خود سارق بوده است. چطور شك این فرد به یقین تبدیل شده است. نكته اینجاست كه شخص شاكی دروغ گفته است یا مغز ماست كه حقیقت را جور دیگر جلوه میدهد.
ماجرای این شكایت را اینگونه ادامه داد: خانم لوفتوس شروع به آزمایش میكند و در ابتدا 150 نفر را به دستههای 50 نفری تقسیم میكند و به آنها تصویری از صحنۀ تصادف را نمایش میدهد كه قبلاً شاهد آن بودهاند. بعد از مدت كوتاهی تصویر برداشته میشود و از آزمایش شوندگان دربارۀ سرعت و چگونگی تصادف سوال میشود. در نهایت مشخص شد افرادی كه از آنها سوال شده بود هنگام «كوبیده شدن» ماشینها چقدر سرعت داشتند، سرعت بیشتری را اعلام كرده بودند تا افرادی كه از آنها سوال شده بود هنگامی كه ماشینها با یكدیگر «برخورد» كردند چقدر سرعت داشتند و در واقع پاسخها به افراد القا میشد. چند روز بعد مجدد از این افراد سوال شد كه «آیا در صحنۀ تصادف شیشه شكسته بود؟» و نتیجه این بود كه 30درصد از افرادی كه از آنها دربارۀ سرعت ماشینها سوال شده و از كلمۀ «كوبیده شدن» استفاده شده بود، پاسخ دادند كه بله شیشهها شكسته شده بود. درصورتی كه در تصویر تصادف شیشۀ شكسته وجود نداشت و در واقع با توجه به تخمین این افراد از سرعت ماشینها ذهنشان القا كرده بود كه حتماً شیشۀ ماشینها نیز شكسته شده بوده است.
خانم لوفتوس تلاش كرد تا با استفاده از نتایج این آزمایش اثبات كند كه شهادت شاهدان عینی لزوما منطبق بر واقعیت نیست، اما نقدی كه برخی وارد كردند این بود كه افرادی كه برای آزمایش انتخاب شده بودند تجربۀ كافی از رانندگی نداشتند و ممكن است اشتباه كرده باشند. به همین دلیل خانم لوفتوس جامعۀ آماری دیگری انتخاب كرد تا آزمایش دیگری انجام دهد. در همین زمان آماری منتشر شده بود كه در ایالات متحدۀ امریكا حدود 300 نفر به اشتباه مجرم شناخته شده بودند. درصورتی كه بعدتر مشخص شده بود بیگناه بودهاند كه 45درصد این افراد دقیقا بر اساس شهادت نادرست شاهدان عینی محكوم شده بودند.
خانم لوفتوس برای اثبات حرف خود دست به آزمایش دیگری زد كه كوشكی با تشریح آن بحث را پیش برد. جامعهای آماری شامل سربازهای ارتشی كه آموزش دیده بودند. و اگر در جنگ اسیر شده بودند از آنها بازجویی میشد. آنها باید می توانستند تصویر فرد بازجو را به خاطر بیاورند. خانم لوفتوس شرایط بازجویی را بازسازی كردند و سپس سعی كردند چهرۀ بازجوی غیرواقعی مورد نظر خودشان را به سربازها القا كنند و نتیجه این بود كه نزدیك به 70درصد سربازها چهرۀ بازجوی غیرواقعی را به جای بازجو انتخاب كردند، درصورتی كه این سربازها برای این شرایط آموزش دیده بودند. و سرانجام این نتیجه حاصل شد كه حافظه مانند دستگاه ضبط نیست و عوامل گوناگونی ممكن است خاطرات ما را دست خوش تغییر كند.
در كلام آخر تاكید كرد كه در ذهن كسی خاطراتش را خلاف واقعیت بازگو میكند، لزوما عمدی در كار نیست، بلكه این فرایند طبیعی مغز اوست كه برای هر یك از ما ممكن است اتفاق بیفتد.