عقلتون رو حاضرید رو عقل كی بذارید
جناب بزرگ فامیلشون مرقوم كردن كه آهای معلم سرخانه از بس آب خورده ایم شده ایم عین مشك راه میرویم شلپ شلپ صدا میدهیم ..ای بتركند این نوادگان ما با تو
ناهاری برای ما آوردند كه نمك خالص با طعم خورشت قیمه بود .....هر چه نمك در بازار بوده را انگار خالی كرده بودند در خورشتشان ...كلی دعوایشان كردیم و گفتیم بروند عقلهایشان را بگذارند روی هم یك فكری بكنند و شوری خورشت را بگیرند و دوباره برایمان بیاورند ...معده كوچكمان دارد به معده بزرگمان مشت میزند از گرسنگی ...
ضمیمه: ما باید بجای معلم سرخانه یك دانه معلم آشپزی و سفره آرایی برای نوادگانمان میگرفتیم ...شكم خالی باشد تربیت به چه درد میخورد