تافته جدا بافته
بله جناب بزرگ فامیلشون مرقوم كردن كه
آهای معلم سرخانه، ما هر روز در بالكن برای جوجه كلاغها خرده صابون میریزیم تا بخورند .اما یك دانه از آن جوجه كلاغها كه عجیب تو را بیاد من می اندازد فكر میكند تافته جدا بافته است حتما باید در ظرف كریستال برایش خرده صابون بریزم وگرنه لب نمیزند یعنی نوك نمیزند به آنها
نوادگانمان هم اینگونه اند فكر میكنی برای چه تو را استخدام كردم چون این تك سلولی ها حاضر نشدند مثل بقیه كیف و كتاب بزنند زیر بغلشان و پرسان پرسان لرزان لرزان بروند اكابر. گفتند معلم باید بیاید به خانه ما ... ناسلامتی ما نوادگان بزرگ فامیل هستیم
اَه تافته های جدا بافته با آن معلم سرخانه شان