اخبار هر روز از ساعت 6:30 - 8:30 - 13:30 - 18:30 به مدت متغیر

گفتگو با معلم آرشام سرایداران

ماشین از خیابان آسفالت وارد كوچه های فرعی خاكی می‌شود. دنبال مدرسه ابتدایی پسرانه‌ای هستم كه آرشام آنجا درس می‌خواند. بنرش را می‌بینم. از ماشین پیاده می شوم. هوا ابری و سرد است. بوی هیزم فضا را پر كرده. در باز است وارد مدرسه می‌شوم.

خانم محمودی با دختر چند ماهه و همسرش از راه می‌رسند. با هم به كلاس آرشام می‌رویم. روی صندلی جلو ردیفِ وسط دسته‎‌ای از گلهای مریم و رز سرخ گذاشته‌اند. خانم محمودی پشت میز معلم می‌نشیند. از خانم معلم اجازه می‌گیریم و روی صندلی كوچك كلاس می نشینم.

معلم از شروع سومین سال كرونایی مدرسه می‌گوید. دفترش را باز می‌كند:
-كلاس چهارم مدرسه شهدای شوش، دانش آموز آرشام سرایداران، تاریخ تولد 8/9/90، شغل پدر نظامی و مادر خانه دار، فرزند دوم
كرونا باعث شده معلم دانش آموزان را نبیند اما پیشتازی آرشام در درس‌ها توجهش را جلب می كند. همیشه اول بود در همه‌ی درس ها. درس ریاضی را كنفرانس می‌داد و راه حل‌های مختلف حل یك مساله ریاضی را بلد است. معلم از او می‌خواهد تكلیف روخوانی قرآن و فارسی دوستانش را گوش كند و اشكالشان را برطرف كند.
از روزی می گوید كه باد و باران پخش زنده برنامه شاد از مدرسه را برای دانش‌آموزان در خانه ناشاد كرده.
-سر كلاس بودم در ‌زدند. در باز كردم دیدم آرشام و مادرش پشت در هستند.
- ببخشید خانم محمودی شاد جواب نمی‌ده آرشام اوردم تا از درس عقب نمونه.
آرشام روی صندلی می‌نشیند و مادرش هم فیلم كلاس را ضبط می‌كند تا بقیه هم از درس عقب نیفتند.

مادر آرشام زن خونگرم و صمیمی بود هر دو یا سه هفته یكبار به مدرسه می‌آمد. وضعیت تحصیلی و تربیتی پسرش را می‎پرسید. معلم می گوید:
-نیازی نبود آرشام پسری نبود كه درس نخواند یا اذیت كند.
برای تكلیف عید داستان نوشته بود داستان مومو را. نقاشی‌اش را هم خودش كشیده بود.
-داستانش كه خوندم بهش گفتم حتما اینو چاپ كن.

آرشام می‌گوید:
-اگر چاپ بشه خودم كتاب براتون میارم.
بعد از عید مدارس حضوری می‌شود.
- آرشام نمی‌ذاشت حتی یه برگه با خودم تا ماشین ببرم. می‌گفت شما خسته می‌شید و كیفمو برمی‌داشت تا ماشین می‌برد.
دوباره دفترش را باز می‌كند صفحه حضور و غیاب دانش‌آموزان را نشان می‌دهد.
- دست راستم تو كلاس بود. روبه روی خودم ردیف اول می‌نشست. رسول دوست صمیمیش بود. باهم كارها را انجام می‌دادند. خطش خیلی زیبا بود حضور و غیاب كلاس با دوستش انجام می‌داد.
آخر سال مدیر از معلم‌ها می خواهد تا از هر كلاس دو نفر دانش آموز ممتاز تحصیلی و اخلاقی را معرفی كنند. از كلاس چهارم آرشام و دوستش انتخاب می‌شوند.
از شب حادثه می‌پرسم كه چطور متوجه شهادتش می‌شود. همان لحظه آسمان رعد و برق می‌زند. باران شروع می‌كند به باریدن. خانم معلم بغض می‌كند اشك از چشمانش سرازیر می‌شود.
- آقای معصومی مدیر مدرسه زنگ زد گفت آرشام شهید شده انگار آب سردی از بالا رو سرم ریختند. گفتم شاید اشتباه شده گوشیم برداشتم تو اینترنت سرچ كردم. آرشام سرایداران درست بود.

صحنه شهادت را از تلوزیون دیده. گوشه حرم پشت اسپیلت زمانی كه تروریست مردم به رگبار می‌بندد می‌رود دوباره برمی‌گردد تیر پشت تیر، پدر و مادرهایی كه كودكانشان را محكم در آغوش گرفته‌اند.
ترنم دختر خانم محمودی از خواب بیدار شده مادرش را می‌خواهد.

شب پیامی برایم می فرستد:
-شغل پزشكی رو دوست داشت كه نقاشیش دارم. به رنگ آبی هم علاقه داشت.

روایت میدانی خانم طاهره بشاورز از گفتگو با معلم كلاس چهارم شهید آرشام سرایداران
12آبان 1401

تهیه كننده: زهره عبدالرحیم
گوینده: فریبا كرمی

1401/09/02
|
09:19
دسترسی سریع
خبر