حضور دهه 80 و 90 در روز تشییع پیكر شهدا
فضای تشییع شهدا این سری با دفعات قبل متفاوت بود. این سری دهه ی هشتادی ها و نودی های زیادی آمده بودند. از همان اوایل مسیر دو نوجوان را دیدم كه بین مردم پلاكارد پخش میكردند.
لباسهای شهدای دانشآموزی واقعه تروریستی شاهچراغ را به تن داشتند. رویش حكشده بود رفیق شهیدم. مانده بودم چطور در این فرصت كم لباسها را آماده كرده بودند. اسم یكی از آن دو نوجوان احسان بود.
_آقا احسان كلاس چندم هستید؟
_نهم
_چی شد به فكر این لباسها افتادید؟
_كار جمعی بود. با مدرسه هماهنگ بودیم.
_وقتی خبر شهادت دانشآموزان همسن و سالتان را شنیدید چه احساسی داشتید؟
_خبر شهادت دوستانم، غمگینم كرد. دوست داشتم برایشان كاری انجام دهم.
در بین مسیر دهه نودی های زیادی را دیدم كه با قدهای كوچك و بزرگ میزبان شهدا بودند. یكی پلاكارد پخش میكرد، دیگری شعاری را روی چادرش چسبانده بود. آن یكی پارچهای را به دست خادمان شاهچراغ داد كه به تابوت شهدا بكشند. آن را به صورتش میكشید و اشك میریخت. دو خواهر با لباسهای فرم مدرسه آمده بودند و پلاكارد رفیق شهیدم را به دست داشتند. خواهر بزرگتر كلاس ششم بود. بعد از شنیدن خبر دلش به حال دوستان شهیدش میسوزد و بلافاصله دستبهكار میشود و كلیپی میسازد.پسر دیگری روی كاغذ نوشته بود من برادر آرتین هستم. اسمش محمدحسین بود كلاس چهارم. میگفت آرتین نترس نیروی انتظامی انتقام پدر و مادر و برادرت را میگیرد.انگار از كوچك و بزرگ پیر و جوان همه منتظر انتقام هستند. همین جور كه از بچههای دهه هشتادی و نودی عكس می گرفتم یك آن ذهنم سمت بچههای خودم رفت. آنها هم دهه نودی بودند.صبح برای اینكه زودتر به تشییع برسند حاضر شدند صبحانه نخورند. در بین مسیر هم تلاش داشتند كاری كنند. بچهها و مادران را نشانم میدادند تا با آنها صحبت كنم و عكس بگیرم. هر دو آنها برای آرتین نقاشی كشیده بودند. از آنها پرسیدم دوست دارید چه حرفی به آرتین بزنید؟ من مهدی هستم شش سالم هست. آرتین دعا میكنم زودتر دستهایت خوب شود. من هم فاطمه هستم كلاس سوم. آرتین جان دوستت دارم.وقتی این خبر رو شنیدم خیلی برات ناراحت شدم.
آن روز دهه نودی ها و هشتادی ها، با كارهایشان، هر چند كوچك، سعی كردند میزبانان خوبی برای دوستان شهیدشان باشند.
روایت میدانی خانم زهرا سادات هاشمی از روز تشییع شهدا
7 آبان 1401
تهیه كننده: زهره عبدالرحیم
گوینده: زهرا محسن زاده