حمید باكری قائم مقام لشگر عاشورا ماموریتی پیدا میكند كه با 200 نفر بتواند جلوی لشگر بسیار زبده و مجهز و پر از تانك ماهر عبدالرشید یكی از سپهبدهای قدر صدام را در ورود از پل شیطاد كه نقطه ورودی كشور عراق به جزیره مجنون بود رابگیرد
روایتی جالب از عملیات رمضان در سمفونی عشق
با تمام قوا ایستادگی میكند و با شجاعت و ابتكار عملی كه به كار میبرد تا حدی جلوی ورود دشمن را میگیرد او در بیسیمی كه به برادرش مهدی باكری فرمانده گردان میزند میگوید مهدی ما دیگه هیچ چیزی برای جنگیدن نداریم وتمام قوا رفته اند مهدی با زبان تركی به او میگوید خاك به چشم دشمن بریز و بمان و همین میشود كه حمید آخرین شهید از گردان خود میشود وجالب اینجاست كه مهدی باكری میتوانست جسد برادرش را به عقب بیاورد اما ابتكار را نمیكند چون 200 شهیدی كه از منطقه آذربایجان بودند همگی در منطقه مانده بودند و مهدی میگوید هروقت باقی شهدا را آوردید حمید را هم بیاورین.....