چهارسو شنبه تا چهارشنبه از ساعت 15:00 به مدت 40 دقیقه

سی و یكم خرداد بود...

خون از سرش جاری بود و چهرة ملكوتی و متبسم و در عین‏ حال متین و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با كسی سخن نگفت و به كسی نگاه نكرد...
""چهارسو"" ی چهارشنبه 31 خرداد را بشنوید!

1396/03/31
|
07:55
|

در سحرگاه سی ‏و یكم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دكترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته‏ای از دوستان صمیمی او می‏گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏وزید و گویی همه در سكوتی مرگبار منتظر حادثه‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناك بودند. شهیدچمران، یكی دیگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی كند و در لحظة حركت وی، یكی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا كه یكایك یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینك خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حركت به جبهه است.»

همة‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏كردند و با نگاه‏های اندوه‏بار تا آنجا كه چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏كردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏كرد.

دكتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه‏ای نصیحت كرده بود و خدا می‏داند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینك او خود به قربانگاه می‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محك می‏زد و می‏آزمود، او را هر چه بیشتر می‏گداخت و روحش را صیقل می‏داد تا قربانی عالیتری از خاكیان را به ملائك معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می‏دانم كه شما نمی‏دانید.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات كرد. برای آخرین‏بار یكدیگر را بوسیدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریك و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‏برد.»

خداوند ثابت كرد كه او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی كرد، به همة سنگرها سركشی نمود و در خط مقدم، در نزدیك‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاكریزی ایستاد و به رزمندگان تأكید كرد كه از این نقطه كه او هست، دیگر كسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره كه از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یك در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یكی از خمپاره‏های صدامیان، یكی از نمونه‏های كامل انسانی كه مایة‌ مباهات خداوند است، یكی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یكی از عارفان سالك راه حق و حقیقت و یكی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یكی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملكوت اعلی پیوست.

تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏های دیگر صورت و سینة دو یارش را كه در كنارش ایستاده بودند، شكافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملكوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با كسی سخن نگفت و به كسی نگان نكرد. شاید در آن اوقات، همانطوری كه خود آرزو كرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملكوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاكیان را نداشت.

در بیمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهید دكترچمران نامیده شد، كمك‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس كه فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح او سبكبال و با كفنی خونین كه لباس رزم او بود، به دیار ملكوتیان و به نزد خدای خویش پرواز كرد و ندای پروردگار را لبیك گفت كه: «ارجعی الی ربك راضیه مرضیه»

دسترسی سریع
چهارسو